جاذبه‌های گردشگری بوشهر

نخلستان‌ ها چه چیزی را از ما پنهان کرده‌ اند؟

افسانه های بوشهری

افسانه‌های بوشهری؛ قصه‌هایی که باد در گوش دریا می‌خوانَد

آنجا که تاریخ لب فرو می‌بندد، قصه‌ها جان می‌گیرند. از دل همان سکوت، اسطوره زاده می‌شود و کم‌کم به افسانه بدل می‌گردد؛ افسانه‌ای که سال‌ها و قرن‌ها بعد، هنوز از زبان مادربزرگی مهربان در حیاطی لب‌دریایی شنیده می‌شود.

احمد شاملو چه زیبا گفته بود:

«هر افسانه، اتفاقی کوچک است که فشرده می‌شود و در آخر، به نتیجه‌ای روشن می‌رسد… افسانه‌ها از دهانی به دهان دیگر، از سرزمینی به سرزمینی دیگر می‌روند، بی‌آنکه خسته شوند.»

از کهن‌ترین افسانه‌های بوشهر چیزی دقیق نمی‌دانیم. نه معلوم است مادران ایلامی در پرستشگاه «کیریریشه (لیان)» برای کودکانشان چه می‌خواندند، نه می‌دانیم در تائوکه‌ی هخامنشی در دشتستان چه داستان‌هایی بر سر زبان‌ها بود. اما می‌شود حدس زد که قصه‌ها همیشه با رنگ و بوی بومی جنوب آمیخته بوده‌اند؛ با باد و دریا و نخل.

دوران تاریخی مکان یا شهر حال‌و‌هوای افسانه‌ها
ایلامی کیریریشه (لیان) داستان‌های آیینی و رازآلود
هخامنشی تائوکه دشتستان روایت‌های قهرمانی و اسطوره‌ای
اسلامی ریشهر، سیراف، مهروبان و… قصه‌های مردمان دریا و ایمان

افسانه‌ها، مثل موج، گاهی از سرزمین‌های دور برمی‌گشتند. ناخدایان بوشهری وقتی از سفرهای طولانی به هند، چین، زنگبار و شاخ آفریقا برمی‌گشتند، با خود قصه‌هایی عجیب می‌آوردند؛ قصه‌هایی پر از مخلوقات شگفت‌انگیز، دریاهای ناشناخته و سرزمین‌های افسون‌شده. همان داستان‌ها بعدها در شب‌های آرام بندر، تبدیل می‌شدند به لالایی مادران برای فرزندان جاشوان و ناخداها.

چند نمونه از این منابع کهن و پررمز و راز عبارت‌اند از:

  • عجایب‌الهند نوشته ناخدا بزرگ شهریار رامهرمزی (قرن سوم و چهارم هجری)
  • اخبارالصین و الهند نوشته سلیمان سیرافی (قرن چهارم هجری)
  • و مجموعه‌های عجایب‌المخلوقات که پر از اشاره‌های نمادین و افسانه‌گونه‌اند.

با همه‌ی این‌ها، هنوز کسی به درستی نپرسیده که ریشه‌ی افسانه‌های بوشهر از کجاست؟ در سال‌های اخیر کتاب‌های زیادی با عنوان افسانه‌های جنوب چاپ شده، اما بعضی‌هایشان فقط اسمی از جنوب دارند. قصه‌های ملی و غیرمحلی در هم آمیخته و آن حال‌و‌هوای بندری و شور دریا درشان گم شده است. شاید چون راوی فقط شنیده و گفته، بی‌آنکه به اصالت قصه فکر کند.

جغرافیای بوشهر و زایش افسانه‌ها

بوشهر، سرزمینیه با سه چهره متفاوت: دریا، دشت و کوه. همین تنوع، سه نوع زندگی و سه جور روحیه ساخته؛ روحیه‌ای که توی قصه‌ها، موسیقی و باورهای مردم ریشه دوانده. مردمان دریا، همیشه با موج و باد خو گرفته‌اند؛ دشت‌نشین‌ها با نخل و خاک همدل‌اند؛ و کوه‌نشین‌ها با صخره و سکوت انس دارند.

تطبیق نوع جغرافیا با ویژگی انسانی، موسیقی و نماد در فرهنگ محلی
نوع جغرافیا ویژگی انسانی نوع موسیقی نماد در فرهنگ محلی
دریا جسور و ماجراجو بزمی (شاد و ریتمیک) دریا؛ نشانه‌ی دریادلی
دشت آرام و صبور حزنی (ملایم و غمگین) نخل؛ نماد سربلندی
کوه سخت‌کوش و استوار رزمی (پرشور و کوبنده) کوه؛ نشانه‌ی استقامت

در بوشهر، هر گوشه‌اش صدایی از زندگی داره. بچه‌ای که کنار ساحل به دنیا میاد، با بوی نمک و صدای موج بزرگ میشه؛ همون‌طور که کودک دشت‌نشین زیر سایه‌ی نخل و باد گرم، و فرزند کوه در دل سنگ و نسیم بلند کوهستان قد می‌کشه. این تفاوت، به زیبایی خودش رو در قصه‌ها نشون می‌ده.

یکی از افسانه‌های شنیدنی این سرزمین، افسانه‌ی کوه گیسکان در دشتستانه. می‌گن دختر فرمانروای منطقه عاشق فرمانده‌ی دشمن می‌شه. بعد از جنگ، وقتی دشمن پیروز می‌شه، او رو به جرم خیانت می‌کشن. اما این پایان کار نیست… مردم می‌گن از هر بخش بدنش، نشانه‌ای در زمین باقی موند:

  • گیسوانش در کوه «گیسکان»
  • خونش در منطقه‌ی «خون»
  • سینه‌اش در «انارستان»
  • پایش در «کلمه»

و جالب این‌که همین نام‌ها، امروز نام روستاها و شهرهای واقعی در دشتستانن. قصه‌ای که زمانی با اشک و باور گفته شد، حالا در جغرافیای بوشهر جان گرفته است.

از سوی دیگه، در جزیره‌ی خارگ، کشف دو قبر سنگی در محوطه‌ای به نام «دو دختران» توسط باستان‌شناس فرانسوی گریشمن، افسانه‌ای تازه را زنده کرد. مردم گفتند آن دو دختر از شاهزادگان بودند که برای عشق یا ایمان خود جان دادند. همین افسانه‌هاست که باعث می‌شه خاک بوشهر، همیشه پر از رمز و راز باقی بمونه.

در میان این روایت‌ها، نام سیراف – بندر باستانی و پرآوازه‌ی جنوب – همچون ستاره‌ای می‌درخشه. ثروت مردمانش، شکوه خانه‌ها و معماری بندر آن‌قدر افسانه‌گون بوده که گاهی مرز بین تاریخ و خیال را گم می‌کنی. برای همین هم هست که مورخان، تاریخ سیراف را به دو بخش تقسیم کرده‌اند:
۱. تاریخ واقعی
۲. تاریخ افسانه‌ای

و چه زیباست که در بوشهر، این دو همیشه دست در دست هم دارند؛ واقعیت در خیال و خیال در واقعیت نفس می‌کشد.

افسانه دی زنگرو

عناصر و شخصیت‌های افسانه‌ای بوشهر؛ خیال در بادهای جنوب

قصه‌ها همیشه با بچه‌ها زاده می‌شن؛ با چشمان خسته‌ی کودکی که کنار مادر، زیر آسمون پرستاره‌ی بندر، چشم‌به‌راه پدره که از دریا هنوز برنگشته. اون‌وقت مادر، تا خواب به چشمای بچه بیاد، قصه می‌گه…
قصه‌هایی که شاید یه روز از جای دیگه اومده باشن، اما با رنگ و بوی جنوبی و بوشهری قاطی شدن و حالا دیگه از خود مردم شده‌ن.

افسانه‌گوها همیشه دنبال تازگی بودن؛ هر شب، قصه‌ای نو، افسانه‌ای تازه. گاهی هم از دل سختی‌های زندگی زاده می‌شدن: از دلهره‌ی دریا، از سکوت کوه، از بادهای داغ تابستون.
همون‌طور که پدری در دل موج‌ها با زندگی می‌جنگید، مادر در خیال خودش پر می‌کشید تا برای کودک چشم‌به‌راهش آرامش بسازه.
بعضی افسانه‌ها هم زاده‌ی هشدار و ترس بودن — برای اینکه بچه‌ها بدونن از کجا نرن، از کی بترسن، یا چه کاری نکنن.

دسته‌بندی انواع افسانه‌ها، کارکرد و نمونه‌ها
نوع افسانه هدف یا کارکرد نمونه
هشداردهنده جلوگیری از خطر یا وسوسه افسانه‌ی زار یا بوسلامه
خیال‌انگیز و آرام‌بخش سرگرمی و تسکین شبانه ننه‌ماهی یا پری دریایی
نمادین و فلسفی بیان رابطه‌ی انسان با طبیعت اهل غرق، از ما بهترون

در پژوهش‌های مربوط به افسانه‌های بوشهر، کمتر کسی سراغ عناصر و شخصیت‌های افسانه‌ای بومی رفته. درست مثل کاری که صادق هدایت در نیرنگستان انجام داد، لازم است در جنوب هم این موجودات خیال‌انگیز شناخته بشن؛ چون هر کدوم، تکه‌ای از فرهنگ و باور مردم رو در خودشون دارن.

از میان موجودات و نمادهای افسانه‌ای بوشهر می‌تونیم به این چند گروه اشاره کنیم:

  • موجودات اسرارآمیز: اهل اونا، از ما بهترون، پری دریایی، زار، بوسلامه
  • جانوران و نمادهای طبیعی: غولک، کرزنگرو، دی زنگرو (خرچنگ)، سنگرو، منگرو
  • افسانه‌های انسانی: کاکا یوسف، دی عید (مادر عید)
  • نمادهای محیطی: نخل، درختان کنار و بابل، رودخانه‌ها، دریاها، پرنده‌هایی چون شالو و تی‌تروک

داستان‌نویسانی چون ایرج صغیری و منیرو روانی‌پور با نوشتن داستان‌هایی تازه، به این موجودات جادویی جان دوباره‌ای بخشیدن؛ انگار افسانه‌ها از دل غبار گذشته بیرون اومدن تا دوباره با ما حرف بزنن.

در میان این قصه‌ها، سه افسانه محلی از روستای درودگاه هنوز زنده و محبوبن:

۱. افسانه‌ی کاکا یوسف
۲. افسانه‌ی سنگرو و منگرو
۳. افسانه‌ی دی عید (مادر عید)

این قصه‌ها، مثل سه جرقه‌ی کوچک در دل شب، هنوز می‌درخشن؛ یادگار زنانی که با صدای آرامش‌بخش‌شون، خیال رو به پرواز درمی‌آوردن و قصه را به جان مردم می‌نشاندن.

افسانه‌ی سنگرو و منگرو؛ قصه‌ای از دل رود و خیال

روزی روزگاری، در زمان‌های خیلی دور، دختری از روستایی کنار رود تصمیم گرفت تنها به کنار آب برود تا کمی شنا کند. هوا گرم بود و رودخانه آرام، اما در دل آب، رازی پنهان شده بود…
غولکی، که در حفره‌ای تاریک کنار رودخانه زندگی می‌کرد، ناگهان پای دختر را گرفت و او را با خودش به اعماق آب کشید. در آنجا، دختر بیچاره ناچار شد با غولک ازدواج کند و پس از مدتی دو فرزند به دنیا آورد؛ یکی سنگرو و دیگری منگرو.

شخصیت‌ها و نقش آن‌ها در داستان
شخصیت نقش در داستان ویژگی
دختر قهرمان قصه شجاع، دلتنگ و باایمان
غولک ضدقهرمان نیرومند، حسود و ترسو از عشق
سنگرو و منگرو فرزندان غولک نماد پیوند میان انسان و موجودات ماورایی

اما دل دختر هنوز با خانه و خانواده بود. هر روز به یاد پدر و مادرش می‌افتاد و آرزو می‌کرد دوباره روی خاک خشک و گرم روستا قدم بگذارد. غولک که می‌دانست دختر خیالاتی در سر دارد، هر بار که از خانه بیرون می‌رفت، با طنابی ضخیم دست و پایش را می‌بست تا نتواند فرار کند.

تا اینکه یک روز، دختر وقتی مطمئن شد غولک رفته، با زحمت زیاد طناب‌ها را باز کرد و با تمام توان خودش را به سطح آب رساند. نفس‌زنان و خیس، به سوی خانه دوید. وقتی پدر و مادرش او را دیدند، اشک شادی در چشمشان نشست و باور نمی‌کردند دوباره دخترشان را در آغوش بگیرند. دختر هم تمام ماجرا را برایشان تعریف کرد.

اما غولک، وقتی به خانه برگشت و اثری از همسرش ندید، دیوانه شد از خشم و دلتنگی. شب‌ها می‌آمد پشت دیوار خانه‌ی دختر و با صدای گرفته‌اش می‌خواند:

«دیِ سنگرو، منگرو می‌گرو»
یعنی: مادر سنگرو و منگرو گریه می‌کند…

و شب بعد می‌گفت:

«دیِ منگرو، سنگرو می‌گرو»
یعنی: مادر منگرو و سنگرو گریه می‌کند…

آواز غولک مثل بادی غم‌انگیز، هر شب در کوچه‌های روستا می‌پیچید و دل همه را می‌لرزاند. تا اینکه یک شب، پدر دختر با کمک اهالی تصمیم گرفت غولک را گرفتار کند. همه کم‌صدا و آرام در تاریکی پنهان شدند. غولک، بی‌خبر از همه‌چیز، پشت دیوار آمد و شروع کرد به خواندن. در همان لحظه، مردم از هر طرف ریختند و او را گرفتند.

برای اینکه به سزای کارهایش برسد، او را به دستگاه خرد کردن کنجد بستند — همان دستگاهی که الاغ آن را می‌چرخاند. از آن روز، غولک ناچار شد شب و روز بچرخد، تا هم مجازات شود و هم سودی برای مردم به جا بگذارد.

و قصه که تمام شد، مادربزرگ لبخند زد و گفت:

«قصه‌ی ما خشی‌خشی، دسته‌گلی روش بکشِی.»

افسانه‌ی ککی سو (کاکا یوسف)؛ پرنده‌ای با نوای حزین و دلنشین

در دشتستان، میان نخلستان‌های سرسبز، پرنده‌ای کوچک و خاص زندگی می‌کند که مردم محلی او را ککی سو یا کاکا یوسف می‌نامند. آواز این پرنده، هم حزن‌انگیز و هم دلنشین است؛ صدایی که گویی ناله‌ی پرنده‌ای گمشده را به گوش ما می‌رساند و دل هر کسی را در جای خود میخکوب می‌کند.

مردم دشتستان اعتقاد دارند که کاکا یوسف برادرش را صدا می‌زند تا سهم خود را با او تقسیم کند. این پرنده از خانواده کبوتران است و به فارسی «یاکریم» نامیده می‌شود؛ قمری‌ای کوچک‌تر از فاخته. گفته‌اند که نام «یاکریم» کامل‌ترین بازتاب صدای پرنده است و همانند نوایی مقدس در نخلستان‌ها طنین‌انداز می‌شود.

قصه‌ی افسانه می‌گوید:
ککی سوها روزی خواستند چیزی بین خود تقسیم کنند—شاید غذا یا چیزی دیگر. یکی از آن‌ها سهم بیشتری برداشت و سهم کمتری برای دیگری گذاشت. ککی سوی آزرده، از سهم کم خود رنجید و به حالت قهر پرواز کرد. ککی سوی طماع اما پشیمان شد و به همراه دیگر ککی سوها، با آهنگی حزین و دل‌انگیز، هر کدام به سوی شاخه‌ای رفتند و روی نخل‌ها نشستند. سپس به نوبت زمزمه کردند:

«ککی سو، ککی سو، دوتاش تو، یکیش م»
یعنی: کاکا یوسف، کاکا یوسف، دو تا برای تو و یکی برای من…

افسانه‌ها می‌گویند که داستان کاکا یوسف از قصه‌ی حضرت یوسف (ع) الهام گرفته شده و به همین سبب، این پرنده از نگاه مردم مقدس است و هیچ‌کس جرات تعرض به آن را ندارد. نوای او هنوز میان نخلستان‌های دشتستان، قصه‌ای کوچک و مقدس را زمزمه می‌کند؛ قصه‌ای از تقسیم، عدالت و دل‌سوزی.

افسانه‌ی دی عید و مراسم نوروز؛ مادر مهربان سفره‌ها

در شب عید، مردم روستا اعتقاد دارند که دی عید، یعنی «مادر عید»، بر سر سفره می‌آید. او دعا می‌کند که از چیزهایی که روی سفره چیده شده، تا سال آینده کم نشود؛ سفره همچنان پر باشد و برکت و روزی خانه زیاد شود و روز به روز بر نعمت‌ها افزوده گردد.

پس از دعا، دی عید موهایش را در آینه‌ای که روی سفره است، شانه می‌کند و سپس به خانه‌های دیگر می‌رود تا برکت را با همه قسمت کند. آگاهان محلی می‌گویند که وقتی دی عید بر سر سفره می‌آید، محتویات سفره را می‌بوید، کمی از آن می‌خورد و دستی بر آن می‌کشد. فردای روز عید، سفره خورده می‌شد و مردم به دید و بازدید یکدیگر می‌رفتند.

افسانه دی عید شاید بر اساس یک داستان واقعی شکل گرفته باشد، هرچند در هیچ منبع تاریخی یا کتابی نامی از او نیامده است. درست مانند بابا نوئل در اروپا که از روی داستانی واقعی خلق شده و هنوز سمبل کریسمس و شادی است، یا در ایران بابا نوروز و حاجی فیروز که نماد شادی و نوروز هستند.

در استان فارس نیز داستان پیرزنی وجود دارد که شب عید چشم به راه بابا نوروز سفره‌ای رنگین آماده می‌کند، حتی قلیان مهیا می‌شود و تا پاسی از شب انتظار می‌کشد. اما خواب چشم‌هایش را می‌گیرد و صبح می‌بیند که بابا نوروز مثل سال‌های قبل آمده و رفته است. این داستان در چند منطقه استان فارس روایت شده است.

در شهر هندیجان از توابع خوزستان و روستاهای اطراف، هم شخصیت خیالی دی عید وجود دارد که مراقب ظاهر افراد و تمیزی منزل در ایام عید است. اگر کسی برای نوروز آماده نباشد، گفته می‌شود دی عید او را مجازات می‌کند.

نکته جالب اینکه روستاهایی مانند درودگاه، جتوط و دیگر مناطق بوشهر، آثار تاریخی فراوانی از دوران باستان، هخامنشیان و ساسانیان دارند و شاید همین تاریخ پر فراز و نشیب باعث شکل‌گیری برخی آداب و سنت‌های خاص و افسانه‌های محلی مانند دی عید شده باشد.

سخن پایانی؛ افسانه‌ها همچنان زنده‌اند

هرچند انسان امروز، بر خلاف انسان عصر حجر، مفرغ و آهن نمی‌سازد و شاید فکر کنیم روزگار افسانه‌ها به پایان رسیده، اما واقعیت این است که مردم هنوز دوست دارند قصه و افسانه خلق کنند. تا همین صد سال پیش، در استان بوشهر افرادی زندگی می‌کردند که مردم درباره‌شان افسانه می‌ساختند و دهان به دهان نقل می‌کردند؛ مثل داستان محمد مهدی ملک‌التجار و عروسی فرزندش، وقتی سماور با اسکناس جوش آورد، یا ماجرای عاشق شدن حاجی بشیرخان و دختر آقا محمد رحیم، خبرنویس کنسولگری انگلیس. این ماجراها، هرچند واقعیت داشتند، با پشتوانه‌ی افسانه‌های مردم بوشهر، در خاطره‌ها باقی ماندند و نقل می‌شدند.

شخصیت‌هایی مثل شیر محمد تنگسیر یا علی سمیل، برای مردم اسیر ظلم و ستم، بارقه امید و الهام بودند. حتی نام مبارزان جنوبی مثل رییسعلی دلواری و غضنفر السلطنه برازجانی، که شجاعت و هنر را در کنار هم داشتند، به عنوان قهرمانان افسانه‌ای، روحیه‌ای تازه به مردم می‌بخشیدند.

این شخصیت‌ها، در عین واقعی بودن، با پشتوانه‌ی فرهنگ غنی افسانه‌ای بوشهر قدرت و قوت می‌گرفتند و رفتار انسان در مواجهه با کوه، دشت و دریا، خمیرمایه‌ی افسانه‌های جنوب را شکل می‌داد.

امروز، حتی پس از گذشت سال‌ها، این افسانه‌ها همچنان جذاب و خواندنی‌اند و بازتابی زنده از باورها، شادی‌ها و غم‌های مردم کهن بوشهر در کرانه شمالی خلیج فارس به شمار می‌آیند؛ قصه‌هایی که هنوز در نخلستان‌ها، کنار دریا و در دل شب‌های پرستاره، زندگی می‌کنند و الهام می‌بخشند.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *